ناصرالدینشاه قاجار (۲۵ تیر ۱۲۱۰ - ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵) ، فرزند محمد شاه قاجار و مهد علیا دختر امیرمحمدقاسمخان قاجار قوانلو (پسر سلیمانخان اعتضادالدوله) از همسرش بیگمجانخانم دختر فتحعلی شاه قاجار و بدرجهانخانم. در روز ششم صفر سال 1247 هجری قمری در دهکدهٔ کهنمیر از توابع تبریز متولد شد. در هنگام تولد، پدرش به همراه پدربزرگش عباس میرزا سرگرم مبارزه با ایلات سرکش شمال شرق خراسان بودند.
هنگامی که محمد شاه قاجار که سالها با بیماری نقرس دست به گریبان بود در شوال ۱۲۶۴ در ۴۲ سالگی از دنیا رفت، کشور گرفتار شورش بود و تنها بخش آرام ایران آذربایجان شمرده میشد. در این زمان ناصرالدین میرزای ولیعهد -که آن زمان شانزده ساله بود-در تبریز به سر میبرد و مدعیان پادشاهی از هر سو سر برآورده بودند. حاجی میرزا آقاسی وزیر محمد شاه که توانایی آرام نگاه داشتن تهران را نداشت به حرم عبدالعظیم پناهنده شد و بست نشست. در این زمان ناصرالدین میرزا با پشتیبانی میرزاتقی خان امیرنظام (امیرکبیر آینده) راهی تهران شد و پیش از رسیدن به شهر میرزا تقی خان را لقب اتابک اعظم داد و او را صدراعظم خود گردانید. با رسیدن به تهران در همان سال ناصرالدین شاه به پادشاهی ایران رسید. ناصرالدین شاه در ۱۴ شوال ۱۲۶۴ بر تخت نشست و از آن پس تا زمان مرگش در جمعه ۱۷ ذیالقعده ۱۳۱۳ شاه ایران بود.
امیرکبیر روی هم رفته سه سال و سه ماه بر سر کار صدراعظمی بود. نخست به اصلاح خرابیها و سرکوب گردنکشان پرداخت. در خراسان سالار پسر الهیارخان آصفالدوله صدراعظم فتحعلی شاه در پایان پادشاهی محمد شاه سر به شورش برداشتهبود. امیرکبیر سلطان مراد میرزای قاجار را برای سرکوبی وی فرستاد که پس از سه سال کشمکش سرانجام این غائله با کشتهشدن سالار پایان یافت. در گیر و دار این رویداد که مشهد در محاصرهٔ نیروهای دولتی بود، روسیه و بریتانیا پیشنهاد میانجیگری دادهبودند که امیر نپذیرفته و گفته بود که «مشهدیان ترجیح میدهند که بیست هزار تن از ایشان کشته شوند تا اینکه شهر به توسط خارجی به تصرف شاه درآید». همچنین در زمان او سران بابی سرکوبشده و خود باب نیز تیرباران شد. هنگامی که امیر و شاه به تهران رسیدند شمار ارتش ایران تنها ۳۰۰ تن بود. امیرکبیر که خود سپهسالار کل ایران بود به نظم و ساماندهی سپاه پرداخت و برای آموزش ارتشیان اقدام به استخدام آموزگار از خارج نمود و به صنعت اسلحهسازی رونق داد. او همچنین فرمان حذف لقبهای اضافی در نامهنگاریها را داد و به فرمان او حتی خود وی را نیز تنها با لقب جناب میخواندند. وی همچنین تلاش کرد جلوی رشوهخواری را بگیرد و به درآمد کارکنان دولت سامان دهد. او که خزانهٔ دولت را تهی از دارایی میدید راه را بر مستمری گزاف و بیحساب ملایان، شاهزادگان و چاپلوسان بست و اینگونه از مخارج دولت بسیار کاستهشد. او همچنین به مالیات و بازرگانی سر و سامانی بخشید. وی صنعتگران را تشویق میکرد و گروهی را برای آموختن صنعت روز جهان به اروپا فرستاد. همچنین او در راه پیشرفت کشاورزی نیز کوشش بسیار کرد. او همچنین به آوردن آموزگار از بیرون از کشور، نشر روزنامه و ترجمه کتابهای بیگانه و بنیادگذاری دارالفنون برای آموزش پزشکی، فن جنگ و زبانهای بیگانه دستزد، اگرچه گشایش دارالفنون اندکی پس از برکناری او در ۵ ربیعالاول ۱۲۶۸ (قمری) رویداد. امیرکبیر از نفوذ روسیه و بریتانیا در ایران کاست و برای نمونه در زمانی که اردوی شاهی از تبریز راهی تهران بود، کنسول بریتانیا پیشنهاد کردهبود که پشتیبانی از جان ارمنیان را بر عهده گیرد، ولی امیر نپذیرفته و گفته بود که پشتیبانی از شهروندان ایرانی وظیفهٔ دولت ایران است. امیر کبیر به زیباسازی تهران و پیشرفت پایتخت نیز کوشید، در این راستا دست به ساخت بازار امیر و کاروانسرای امیر و تیمچهای نو زد. همچنین به پاکیزگی گرمابهها رسیدگی کرد و در اندیشهٔ کشاندن بخشی از آب رود کرج برای آشامیدن مردم تهران بود که دورهٔ زمامداریش به پایان رسید و این طرح دیگر اندیشههایش ناکام ماند. اقدامات امیر کبیر که به سود تودهٔ ایرانیان و به زیان شاهزادگان، دارایان، ملاها و اشراف بود خشم این دستهها را برانگیخت و چون امیر جلوی دستاندازی مهد علیا را نیز در کارهای کشور گرفتهبود اینان به گرد او جمعشدند. مهد علیا میکوشید تا میرزا آقاخان نوری را که در آن زمان وزیر لشکر بود را جایگزین امیر کبیر نماید. پس شاه را انگیزاندند تا امیر را کنار بزند، اگرچه شاه جوان در آغاز پایداری نمود. از ۱۲۶۷ قمری میان شاه و امیر کبیر اندکاندک به هم میریخت و شاه دچار بدگمانی به صدراعظمش میشد. اختلاف نظر میان شاه و امیر بالا میگرفت، برای نمونه یک بار شاه یکی از برادرانش را به فرمانروایی قم فرستاد ولی امیر او را بازگرداند و شاه که دلش از این کار امیر کبیر تیره شده بود او را باز به قم فرستاد. اینگونه بود که شاه امیر کبیر را از صدر اعظمی کنار گذارد و او را به فرمانروایی کاشان گمارد. ولی کمی پس از آن که سفیر روسیه دست به اقداماتی به ظاهر به سود امیر کبیر زد، ناصرالدین شاه که بیمناک شدهبود امیر را به باغ فین کاشان فرستاد و چندی پس از آن به فرمان شاه دلاک حمام را به زدن رگهای امیر کبیر واداشتند. این رویداد در ربیعالاول ۱۲۶۸ قمری رخداد.
پیش از جنگ هرات فریدون میرزای فرمانفرما به سرکوبی خان خیوه محمد امین خان گمارده شد و وی خان خیوه را در ۱۲۷۱ (قمری) شکست سختی داد و او را به جای خود نشاند. پنج سال پس از آن ترکمنها به خراسان تاختند. در این زمان حشمتالدوله و قوامالدوله به سرکوبی ایشان گماردهشدند ولی چون میان این دو دودستگی پدید آمد ترکمنان ایرانیان را شکست دادند. در این زمان روسها به گسترش نفوذ خود در پیرامون دریای خوارزم و سیردریا میپرداختند، پس از ناتوانی سپاه ایران بهرهبردند و خیوه و مرو را اشغال کردند.
ناصرالدین شاه فرمان دادهبود که شورایی از وزیران و چهرههایی کشوری فراهم شود و بر حل مشکلات ایران بپردازند. اعضای این شورا کسانی چون امینالملک، علاءالدوله و ناصرالملک بودند. ولی این شورا در عمل کاری از پیش نبردند زیرا میدانستند که گره مشکلات در دست کسانی چون فرزندان شاه است و کوشش برای حل این مشکلات به دشمنی با ایشان میانجامد. ناصرالدین شاه همچنین به ابوالقاسم خان ناصرالممالک دستور داد تا به ترجمه و نگارش قانون بپردازد، ولی با اعتراضی که بر نوشتن قانون نو که به منزلهٔ دشمنی بر قانون شرع اسلام بود و نیز بهانهٔ پیروی ناصرالممالک از میرزا ملکم خان این کار نیز به پایان نرسید.
وی در سال ۱۲۶۹(۱۳۰۹) طی قراردادی مالکیت صنعت تنباکو را به جرالد تالبوت انگلیسی واگذار کرد. اما بعدها با صادر شدن فتوای میرزا محمد حسن شیرازی و میرزا حسن آشتیانی که کاشت و تجارت و مصرف تنباکو را ممنوع کرده بود مجبور به لغو آن گردید. این فتوا حتی اثراتی بر زندگی شخصی وی نیز داشت تا جایی که همسران وی او را از مصرف تنباکو باز داشتند. شاه هنگامی ناچار به لغو این حکم شد که میرزا حسن آشتیانی در برابر یکی از دو راهی که شاه پیش پای او گذاشتهبود -یعنی یا کشیدن قلیان در جلو چشم همه و یا ترک ایران- دومی را پذیرفت. پس مردم تهران به شور درآمده به دنبال او راهی شدند. هنگامی که کارگذاران شاه کوشیدند تا او را به زور وادار به کشیدن قلیان کنند سید محمد رضا طباطبایی خشمگین شده و به شاه و نایبالسلطنه دشنام داده بود. این رویداد مردمان را به هیجان آورد و ایشان به گرد ارگ شاه ریختند. درگیری پیش آمد و چند تنی کشتهشدند. هنگامی که زنان شاه نیز پریشان شدند شاه سرانجام تسلیم شد و نشست میان روحانیان معترض و دولتیان برگذار شد که نتیجه آن لغو امتیاز بود. البته برای پرداخت جریمهٔ این لغو امتیاز ایران ناچار شد از انگلیسیها وام بگیرد که این نخستین وامی بود که ایران از یک کشور بیگانه میگرفت. وی در تلاشی دیگر برای دادن امتیازاتی به اروپاییان مالکیت گمرک ایران را به پاول جولیوس رویترز (بنیان گزار خبرگزاری رویترز) واگذار کرد.
در آستانهٔ مراسم پنجاهمین سال تاجگذاری در سال ۱۲۷۵ هجری خورشیدی (۱۷ ذیالقعده۱۳۱۳ هجری قمری) به دست میرزا رضای کرمانی یکی از پیروان سید جمال الدین اسدآبادی و به تحریک او در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری ترور شد. او در هنگام ترور پنجاهمین سالگرد سلطنت خویش را جشن میگرفت. وی در زیارتگاه شاه عبدالعظیم در شهر ری در نزدیکی تهران دفن است. سنگ قبر یک پارچهٔ مرمری وی که تمثال کامل وی بر آن حکاکی شده هماکنون در موزهٔ کاخ گلستان در تهران نگهداری میشود و به یکی از شاهکارهای کندهکاری دوره قاجار معروف است. گفته میشود ریوولور استفاده شده برای ترور وی بسیار کهنه و فرسوده بودهاست. به همین دلیل شاید اگر وی پالتوی ضخیمتر پوشیده بود یا از فاصلهای دورتر به وی شلیک شده بود او از این سو قصد جان سالم به در میبرد. گفته شدهاست که آخرین کلمات وی اینها بودهاند: من بر شما جور دیگری حکومت خواهم کرد اگر زنده بمانم
ایران در روزگار این پادشاه باز هم رو به ناتوانی رفت و پیمانهای آخال و پاریس -که در برابر آنها بخشهای دیگری از ایران جدا و به رخنه بیگانگان بر کشور افزودهشد- در زمان این پادشاه بستهگردید. همچنین دولت او به استثنای زمان زمامداری امیر کبیر و چند شخصیت دلسوز و کاردان دیگر به وضع کشور و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایران توجهی نداشت. برای نمونه هنگامی که در ربیعالثانی ۱۲۹۹ (قمری) میرزا ملکم خان را از فرنگ فراخواندند به جای ستایش از خدماتش وی را مورد خوارداشت قرار دادند. همچنین در بسیاری از نشستهای رسمی دولت از هر چیزی سخن گفتهمیشد چیز آنچه که باید بشود. برای نمونه ظلالسلطان پسر ناصرالدین شاه گزارش میدهد که :«..به جای صحبت دولتی، از میوه و گل و بلبل ...گفتگو میشود...» یا بیان میکند که یکی از دغدغههای دولت و دربار این بوده که شایع شدهاست که زنهای شاه میخواهند بدو جگر خرس بدند تا اخته شود و این سوژه گفتگوی زمامداران میشده است. همچنین از نامههای به جای مانده از بیگانگانی که در آن زمان در ایران بوده اند میتوان به آشفتگی و نابهسامانی روزگار ناصری پی برد. برای نمونه کنت دو گوبینو -که نماینده سیاسی آن زمان فرانسه در تهران بود- در نامههایش از این آشفتهبازار سخن میگوید. برای نمونه رفتار اروپاییها را در ایران مغرورانه و طمعآمیز و برخورد ایرانیان را نیز سادهانگارانه و نادرست میخواند. او با اینکه به ویژگیهای نیکوی ایرانیان نیز اشاره دارد ولی از روزگار ناخوشایند آن زمان پردهبرمیدارد. برای نمونه در نامهای که در ۱۸۶۳ (میلادی) نوشتهاست میگوید:«..مردم ایران مردم کارکن و باهوش هستند و طبعاً از تجارت و صناعت و زراعت خوششان میآید و آرزویشان این است که حکومت بگذارد ثروت ارضی مملکتشان را مورد استفاده قرار بدهند...» گوبینو همچنان بازگو میسازد که با همهٔ گرفتاریها کشور ایران رو به پیشرفت میرود و کارخانههایی هم گرداگرد پایتخت و با یاری سرمایه خود مردم و بی هیچ گونه پشتیبانی از سوی دولت ساخته شدهاست. همچنین میگوید که رفتار زشت و خشن سردمداران دولت نیز زیر فشار افکار عمومی کمکم رو به بهبود و نرمش میرود. گوبینو از ناتوانی دفاعی ایران سخن میگوید و میگوید که قاجارها حتی در برابر تازش احتمالی ترکمانان نیز بیدفاع و ناتوان بوده و دارای سپاه و ارتشی نیستند و مردم ایران نیز چون مهری بدیشان ندارد در برابر رویدادها از خود مقاومتی نشان نخواهند داد. گوبینو در نامهٔ دیگری از گفتگوی خود با وزیر امور خارجهٔ ایران میرزا سعید خان و اندرزهایی که به وی دادهاست داد سخن میدهد. او به سعید خان هشدار داده که مردم روز به روز بیشتر به دین بابی میگروند و او را به اصلاحات پند میدهد هرچند که در پایان نامه اندرزهای خود را در گوش او و شاه بیحاصل میداند. حاج سیاح از وضعیت بد اقتصادی گزارش میدهد. وی بیان کردهاست که از هر صد خانه در زمان ناصرالیدن شاه یکی توانایی روشنکردن چراغ را در شب نداشتهاست. همچنین از کمبود نان و زدودن گرسنگی مردمان با چیزهایی چون شلغم یا چغندر خبر میدهد. او برای نمونه از روزگار کرمانیان سخن میگوید و اینکه ایشان از روی تنگدستی فرزندان خود را به شالبافی و فرشبافی میفرستادند و زنانشان نیز با بهایی اندک به دوخت و دوز پوشاک میپرداختند. وی میافزاید که :«از شدت پریشانی زن و دختران که به ۹ سالگی رسیده یا نرسیده به مقاطعه میدهند یا به اسم صیغه یا متعه یا فروش؛ هرچه بگویی رواست. در مدرسه...طلبهها کارشان صیغه دادن زن و دختر است که به خود زنان یا کسان آنها وجهی داده زنها را برای این کار اجاره میکنند...در مدرسه هر کس وارد میشود قلیان میدهند، بعد میپرسند زن میخواهی یا دختر جوان.» وی در دنبالهٔ کتاب خاطراتش چنین میآورد :«همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند؛ ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد. ملاها و امرا خواستهاند اینان نادان و مرکب مطیع آنان باشند و انصافاً هم خوب به مقصود رسیدهاند.» حاج سیاح در جاهای دیگر از خاطراتش هم به روزگار آشفته دورهٔ ناصری اشاره میکند و از در بند بودن مردم و آزادی و بیقید و بندی عدهٔ اندکی از جمله شاه و درباریان و کارگزاران دولت و روحانیان شیعی اظهار شگفتی میکند. همچنین حاج سیاح آورده است که در روزگار او هر کسی با دیگری دشمنی داشته به آسانی میتوانسته بدو اتهام بابیگری بزند و بیدرنگ و بی هیچ بازجویی وی را میکشتهاند. رابرت گرنت واتسن نیز که در زمان این شاه به ایران آمده بود از زندگی سخت کودکان ایرانی گزارش دادهاست و اینکه کودکان ضعیف و بیمار در کودکی زیر آن شرایط سخت میمردهاند و کسانی که کودکی را از سر میگذراندهاند که نیرومندتر بودهباشند. خود شاه از پیشرفت مردم بیم داشت و بارها در خلوت به کارگزارانش گفته بود که « نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز از ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند و اگر اسم پاریس و بروکسل نزد آنها برده شود، ندانند این خوردنی است یا پوشیدنی. » شاه همچنین بهسازی و نوسازی را نمیپسندید و برای نمونه از گشایش بانک بیمناک بود و تا زمانی که سفیر انگلستان دخالت نکرد زیر بار گشودهشدن بانک در ایران نمیرفت. با این همه در روزگار ناصری برای نخستین بار شورای دولت و مصلحتخانهٔ عامه برپا شد؛ یک گروه ۴۲ تنه از شاگردان ایرانی برای آموختن دانشها به فرانسه فرستاده شدند؛ نخستین جمعیت سیاسی به نام مجمع فراموشخانه بنیاد نهادهشد؛ نخستین طرح قانون اساسی نوشته و به شاه عرضهشد؛ کشیدن تلگراف گسترشیافت و چندین کتاب ارزشمند -که یکی از مهمترینشان «گفتار در روش» نوشتهٔ دکارت بود که با تشویق گوبینو ترجمه شد- به فارسی برگردان شد.